این کتاب با نگاهی به زندگی امام رضا (ع) داستان زندگی فردی به نام «عمران بن داوود» را نقل می کند. قصه «اقیانوس مشرق» از این قرار است که مردی به نام «عمران بن داوود» که در جستجوی آب حیات است در بیابانی در مسیر خراسان راه را گم می کند.
ران، زیر تیغ آفتاب، چونان ماری که زخم خورده باشد، افتاده بر خاک تفتیدۀ کویر، با جامه ای دریده و مُندَرِس، غَلتان و خیزان، خود را پیش می بَرد. دهانش به دهانِ ماهی از دریا دورمانده ای می ماند که پیِ آبی که نیست، مدام بازوبسته می شود و در نهایتِ بی صدایی آب می طلبد. دست های استخوانی و رنجورش را پیش تر از تن خسته اش بر خاک می گذارد و خود را پیش می بَرد و رَمل برهوت را می شکافد. ردِّ خشکیده ای از خون بر بازویش پیداست، نفس هایش کِشدار و خَشدار، نوبت به نوبت از دهان خشکیده اش بیرون می آید. لب های تَرَک خورده و وَرَم کرده اش از بی آبی سپید شده است. به یک باره سایه ای بر سرش می افتد…
0دیدگاه